نیمبو جوان دائماً به دوست بالغ پدرش نگاه می کرد ، که به نظر می رسید دوست پسر مناسبی برای او است. یک روز ، او دوباره به حیاط خلوت خود رفت ، جایی که او کاری انجام می داد و به او گفت که دوباره آن را با خامه مالش دهید. همه اینها به سرعت به چیزی تبدیل شد ، زیرا عوضی شروع به مکیدن سرویس یک مرد کرد. دختر داستان سكسي كس و كير جوان زیبا دوست قدیمی پدرش را در خیابان اغوا کرد ، بنابراین هیچ کس از آن چیزی نمی دانست.